جدول جو
جدول جو

معنی فرمان رانی - جستجوی لغت در جدول جو

فرمان رانی(فَ)
فرمان روایی. فرماندهی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمان راندن
تصویر فرمان راندن
کنایه از حکومت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
آنکه فرمان براند و حکم او را دیگران گردن نهند:
عید تو فرخ و ایام تو مانندۀ عید
خلق فرمان بر و تو بر همگان فرمان ران.
فرخی.
ز قدرت درگذر قدرت قضا راست
تو فرمان رانی و فرمان خدا راست.
نظامی.
رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ما رَ)
فرمان روا شدن. فرمان روا بودن. فرمان فرمایی. حکومت. ریاست. (یادداشت به خط مؤلف) :
وزیر ملک صاحب سید احمد
که دولت بدو داد فرمان روایی.
فرخی.
ازیرا نخواهم که هرگز کسی را
بود بر دلم جزتو فرمان روایی.
قطران تبریزی.
فرق میان پادشاهان و دیگران فرمان روایی است. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(فَ ما رَ)
فرمان روا. آنکه فرمانش را دیگران گردن نهند. نافذالامر:
هفت هارون بر در سلطان غیب
از چه سان فرمان روان دانسته اند.
خاقانی.
به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روان اساس عدل و انصاف موضوع است. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به فرمان روا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ تَ)
فرمان دادن بر کسانی که فرمان برند. تسلط داشتن. (یادداشت به خط مؤلف). حکومت کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرمان راندن
تصویر فرمان راندن
فرمان دادن حکومت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان روایی
تصویر فرمان روایی
((~. رَ))
حکومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان راندن
تصویر فرمان راندن
((~. دَ))
حکومت کردن
فرهنگ فارسی معین